عیسی ﵇ به مریم مجدلیه خود را نشان میدهد

مریم مجدلیه دوباره پیش قبر رفت. آنجا در مقابل قبر ایستاد بود و گریه میکرد. در حالیکه از چشمانش اشک میریخت، سر خود را در قبر داخل کرد. آنجا در لباسهای درخشنده دو فرشته را دید. یکی از آنان در جایی نشسته بود که سر مبارک عیسی ﵇ گذاشته شده بود و دیگرش در جایی که پاهای مبارک وی ﵇ گذاشته شده بود. آنها به مریم گفتند: محترمه، چرا گریه میکنی؟

مریم گفت: کسی جسد مبارک مولای مرا برده است و برایم معلوم نیست که اکنون آنرا در کجا گذاشته است.

بعد از گفتن این، مریم از قبر به عقب رفت. وقتیکه روی خود را گشتاند، دید که یک مرد ایستاد است. این مرد عیسی ﵇ بود، ولی مریم وی را نشناخت. عیسی ﵇ از وی پرسید: محترمه، چرا گریه میکنی؟ به دنبال کی میگردی؟

وی فکر کرد که او باغبان آنجاست. پس برایش گفت: محترم، اگر جسد مولای مرا تو برده ای، برایم بگو که کجاست. سپس من خواهم رفت و آنرا خواهم آورد.

عیسی ﵇ فرمود: مریم!

مریم با دقت به طرفش دید. او ﵇ را شناخت و گفت: استاد!

عیسی ﵇ برایش فرمود: مرا بگذار، چون من به زودی نزد پروردگار خود صعود میکنم. پیش برادران من برو و برای شان بگو که من نزد پروردگار خود بالا میروم، کسیکه پروردگار شما نیز است. یعنی، نزد خدای خود، که خدای شما نیز است.

مریم هم رفت و این مژده را به اصحاب مقرب داد، که من مولا ﵇ را دیدم، و پیام او ﵇ را به آنها رساند.

<< قبلی | بعدی >>

فهرست