ایلعازر وفات شده به امر عیسی ﵇ زنده میشود

روزی شخصی به نام ایلعازر مریض شد. وی در بیت عنیا با دو خواهر خود ماریا و مرتا زنده گی میکرد. وقتیکه ایلعازر مریض شد، این دو خواهرش به عیسی ﵇ احوال فرستادند که مولا، دوست عزیز شما مریض است.

زمانیکه عیسی ﵇ این پیام را شنید، فرمود: مریضی ایلعازر برای این نیست که به مرگش تمام شود، بلکه مقصدش این است، که به واسطۀ آن نام و شان ﷲ ﷻ به مردم بدرخشد و همچنان نام و شان نازدانۀ خاص ﷲ ﷻ نیز بدرخشد.

عیسی ﵇ مرتا، ماریا و ایلعازر را بسیار دوست داشت، ولی باز هم دو روز در جایی که بود ماند. بعد از آن به اصحاب مقربش فرمود: بیایید که دوباره به یهودیه برویم.

اصحاب مقرب گفتند: استاد، بنی اسرائیل میخواستند که شما را سنگسار کنند و حال شما میخواهید به آنجا برگردید؟

عیسی ﵇ برای شان فرمود: من نور الهی هستم. پس آن مقدار وقت که برایم مقرر شده است، هنوز زمان باقی است. اگر ما در روشنی به پیش برویم، پس خطر افتادن نیست، چون هر چیز روشن است. تنها کسانی می افتند که در تاریکی راه میروند. پس واضح است که مردم محروم از روشنی هیچ چیزی کرده نمیتوانند. از طرف شب شخص راه رو می افتد، چون او از روشنایی محروم میباشد.

سپس عیسی ﵇ فرمود: دوست عزیز ما ایلعازر به خواب فرو رفته است. من میروم که بیدارش کنم.

اصحاب مقرب گفتند: مولا، اگر وی فقط خوابیده است، پس بسیار زود صحت یاب خواهد شد.

هدف عیسی ﵇ از «خواب فرو رفتن» این بود که ایلعازر به خواب مرگ فرو رفته است، ولی اصحاب مقرب طوری فهمیده بودند که فقط به خواب عادی رفته است. پس وی ﵇ به وضاحت به اصحاب مقرب فرمود: ایلعازر مرده است. اینکه در وقت مرگش در آنجا نبودم، به خاطر شما خوش هستم، چون ایمان شما به من محکم تر خواهد شد. حال بیایید که نزد وی برویم!

توماس، که به نام دیدیموس هم مشهور بود، به اصحاب دیگر گفت: بیایید که همراهش برویم و سرهای خود را با وی یکجا فدا کنیم.

زمانیکه عیسی ﵇ به قریۀ بیت عنیا رسید، برایش خبر داده شد که چهار روز میشود جسد ایلعازر در قبر گذاشته شده است. بین قریۀ بیت عنیا و اورشلیم تقریباً دو میل فاصله بود. از این رو، از اورشلیم مردم زیادی آمده بودند که به مرتا و ماریا تسلیت بدهند. زمانیکه مرتا از آمدن عیسی ﵇ باخبر شد، به استقبالش بیرون آمد، ولی ماریا در خانه ماند. مرتا به عیسی ﵇ گفت: مولا! اگر شما آن وقت اینجا میبودید، برادر من وفات نمیکرد، ولی حال هم باور دارم، اگر از خداوند ﷻ هر چیز بخواهید، حتماً برای تان عطا میکند.

عیسی ﵇ برایش فرمود: برادر تو دوباره زنده خواهد شد.

مرتا گفت: بلی، من میدانم در روز قیامت دوباره زنده خواهد شد.

عیسی ﵇ فرمود: من خودم مختار قیامت و زنده گی ابدی هستم. هر کسیکه به من ایمان بیاورد، بعد از مرگ به زنده گی سعادتمند ابدی خواهد رسید. هر کسیکه به من ایمان بیاورد و زنده گی خود را به من وابسته کند، او با هلاکت ابدی روبرو نخواهد شد. مرتا! آیا به این ایمان داری؟

مرتا در جواب گفت: بلی، مولا! من ایمان آورده ام که شما نازدانۀ خاص ﷲ ﷻ المسیح هستید، که به وعدۀ ﷲ ﷻ به این دنیا آمده اید.

بعد از این، مرتا نزد خواهر خود ماریا برگشت. او را طلب کرد و در تنهایی برایش گفت: ماریا، استاد صاحب تشریف آورده است و ترا صدا میکند.

ماریا فوراً برخاست و به طرف عیسی ﵇ در حرکت شد. او ﵇ هنوز بیرون قریه تشریف داشت، جایی که با مرتا صحبت کرده بود. وقتیکه سوگواران در خانه دیدند که ماریا با عجله از خانه بیرون میرود، آنها فکر کردند که وی به قبر ایلعازر به خاطر ماتم کردن میرود. پس آنها نیز به دنبالش حرکت کردند. وقتیکه ماریا نزد عیسی ﵇ رسید، در پاهایش افتید و برایش گفت: مولا! اگر آن وقت شما اینجا میبودید، پس برادر من نمیمرد!

عیسی ﵇ که ماریا و سوگواران دیگر را در حالت گریه دید، قلبش به جوش آمد و بسیار بی قرار شد. از آنها پرسید: قبر ایلعازر در کجاست؟

مردم برایش گفتند: مولا! به دنبال ما بیایید، که برای تان نشان بدهیم.

سپس عیسی ﵇ نیز به گریه شد. مردم به همدیگر میگفتند: ببینید! او ایلعازر را چقدر دوست داشت که وی نیز برایش گریه میکند!

ولی بعضی مردم دیگر گفتند: عجیب است که این مرد یک نابینا را بینا کرد، ولی ایلعازر را از مرگ نجات داده نتوانست.

عیسی ﵇، که قلبش هنوز در جوش بود، به قبر رفت. این قبر یک غار بود و دهن قبر با یک سنگ بزرگ بسته شده بود. عیسی ﵇ به مردم فرمود: این سنگ را دور کنید!

ولی مرتا گفت: مولا! از مرگش چهار روز گذشته است. حال جسدش بسیار بوی گرفته باشد.

عیسی ﵇ برایش فرمود: آیا من برای تان نگفته بودم که اگر شما بالایم یقین داشته باشید، شان و قدرت ﷲ ﷻ را خواهید دید؟

مردم نیز سنگ را دور کردند. عیسی ﵇ چشمان خود را به طرف آسمان بلند کرد و فرمود: یا پروردگار، من شکر ترا ادا میکنم که تو دعای مرا قبول میکنی. این را میفهمم که تو همیشه دعاهای مرا قبول میکنی، ولی این را به خاطری به صدای بلند گفتم تا یقین تمام مردم حاضر حاصل شود که تو مرا فرستاده ای.

سپس به صدای بلند فرمود: ایلعازر! بیرون بیا!

ایلعازر نیز زنده شد و از قبر بیرون آمد. به دستان، پاها و رویش پارچه های کفن پیچیده بود. عیسی ﵇ به مردم فرمود: کفنش را باز کنید که به خانه برود!

مردمی که با ماریا یکجا آمده بودند و این معجزه را دیدند، بسیاری آنها به عیسی ﵇ ایمان آوردند، ولی از جملۀ آنها بعضی مردم نزد پیروان فرقۀ افریسی رفتند و از کارنامۀ عیسی ﵇ آنها را آگاه ساختند. با شنیدن این، امامان بزرگ و افریسیان جلسۀ بنی اسرائیل را دایر نمودند و برای شان گفتند: ما چی باید کنیم؟ این مرد بسیار معجزه ها را نشان داده است. اگر ما وی را به اختیار خودش بگذاریم، پس تمام مردم به او ایمان خواهند آورد. سپس لشکر روم خواهد آمد، هم عبادتگاه ما را ویران خواهد کرد و هم قوم ما را از بین خواهد برد.

قیافا، که در آن سال امام بزرگ بود، گفت: شما به هیچ چیز نمیفهمید. آیا در فکر شما این نیامده است، به عوض اینکه تمام قوم برباد شود، بهتر این است که تنها یک شخص قربانی شود؟

قیافا این حرف را از خود نگفته بود، بلکه منحیث امام بزرگ آن سال از دهن او پیشگویی الهام شده بیرون شده بود، که عیسی ﵇ به خاطر قوم خود قربانی خواهد شد، ولی تنها به خاطر قوم خود نه، بلکه برای تمام نازدانه های پراگنده شدۀ ﷲ ﷻ در سراسر دنیا، تا از همۀ آنها یک امت واحد بسازد.

بعد از آن روز بزرگان بنی اسرائیل نقشۀ مرگ عیسی ﵇ را میسنجیدند. از این خاطر عیسی ﵇ در بین بنی اسرائیل آزادانه نمیگشت. از آنجا به طرف صحرا رفت. آنجا در قریۀ افرایم با اصحاب مقرب خود ماند.

در این شب و روز، عید پناه بنی اسرائیل نزدیک بود. چند روز قبل از عید بسیار مردم از اطراف به اورشلیم رسیدند تا به خاطر عید مراسم پاکیزه گی را انجام بدهند. تمام مردم امید داشتند که عیسی ﵇ را ببینند، ولی وی ﵇ را ندیدند و در حرم شریف بیت المقدس باهم میگفتند: چی فکر میکنی؟ عیسی ﵇ برای تجلیل عید نخواهد آمد؟

از جانب دیگر امامان بزرگ و افریسیان این حکم را صادر کرده بودند: اگر کسی فهمید که عیسی ﵇ کجاست، فوراً به ما احوال بفرستد تا ما دستگیرش کنیم!

<< قبلی | بعدی >>

فهرست