زنده گی و مرگ تابع عیسی ﵇ هستند

وقتیکه عیسی ﵇ به کنار دیگر جهیل رسید، مردم زیادی چشم به راهش بودند و برایش خوش آمدید گفتند. در آنجا شخصی به نام یایروس پیش آمد، که مسئول عبادتخانۀ محلی بود. خود را در پاهای عیسی ﵇ انداخت و از وی ﵇ خواهش کرد، که به خانۀ او تشریف ببرد، چون دختر یگانه اش، که دوازده سال عمر داشت، در بستر مرگ افتاده بود.

عیسی ﵇ با او حرکت کرد و در چهار طرفش تجمع مردم بود. در میان این مردم یک زن نیز بود، که از دوازده سال به این سو به مرض خونریزی دوامدار مبتلا بود. با وجودیکه او به خاطر تداوی تمام دارایی خود را مصرف کرده بود، ولی باز هم هیچکس نتواسته بود که سلامتی او را بازگرداند. این زن از پشت سر به عیسی ﵇ نزدیک شد و به دامن او ﵇ دست زد. فوراً خونریزی زن قطع شد.

عیسی ﵇ فرمود: مرا کی لمس کرد؟

تمام مردم گفتند: ما این کار را نکرده ایم.

صفوان برایش گفت: استاد، در چهار طرف شما بیروبار است و از هر طرف مردم به شما تماس میکنند.

عیسی ﵇ برایش فرمود: نه! کسی مرا قصداً لمس کرد، زیرا من احساس کردم که قدرت شفای من به کسی صحت بخشید.

زن فهمید که خود را از عیسی ﵇ پنهان کرده نمیتواند، پس در حالیکه تمام وجودش میلرزید، خود را به پاهای عیسی ﵇ انداخت و در مقابل تمام مردم اقرار کرد: این من بودم که به خاطر شفا یابی، شما را لمس کردم و دفعتاً شفا یافتم.

عیسی ﵇ برایش فرمود: ای دخترم! تو از برکت ایمان خود شفا یافتی. حال به سلامتی برو!

عیسی ﵇ این سخن را هنوز تمام نکرده بود، که یک شخص از خانۀ یایروس آمد و به وی گفت: دختر تو فوت کرده است. استاد را دیگر به زحمت نکن.

عیسی ﵇ که این سخنان را شنید، به یایروس فرمود: نترس! فقط به من باور داشته باش و او صحت یاب خواهد شد.

عیسی ﵇ به خانۀ یایروس رسید و غیر از صفوان، یوحَنا، یعقوب و پدر و مادر دختر کس دیگری را اجازه نداد، که همراهش داخل اتاق شود. در خانه تمام مردم حاضر در گریه و ماتم بودند. عیسی ﵇ برای شان فرمود: گریه نکنید! این دختر نمُرده، فقط خواب است.

آنان به سخنان او ﵇ خندیدند، زیرا میدانستند، که دختر مرده است. عیسی ﵇ نزد دختر رفت، از دستش گرفت و برایش فرمود: دخترم، برخیز!

همان لحظه نفس در جان دختر برگشت و از جا برخاست. عیسی ﵇ فرمود: به او چیزی خوردنی بدهید!

پدر و مادر دختر بسیار حیران شدند، اما عیسی ﵇ برای شان فرمود که داستان این واقعه را به کسی نگویید.